سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
ویرایش
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 14
  • بازدید دیروز : 9
  • کل بازدید : 116557
  • تعداد کل یاد داشت ها : 60
  • آخرین بازدید : 103/2/7    ساعت : 4:4 ع
درباره ما

من یک جوان انقلابی و مذهبی هستم که تمام تلاشم را برای حفظ آرمانهای انقلاب و ولایت فقیه بکارمی گیرم و مرگ سرخ را در این راه می پذیرم

ویرایش
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی


اوقات شرعی

src="http://dl.bachehayeghalam.ir/flash/chashme-omid.swf" pluginspage="http://r.office.microsoft.com/r/rlidFPGetFlash?clid=1033&ver=12&app=spdesign.exe" type="application/x-shockwave-flash" name="obj1" quality="High" style="width: 150px; height: 30px" menu="false" />
Slide 1 Slide 2
هرگز پشیمان نستیم

انقلابی مانده ایم و اهل کتمان نیستیم

از مسیر آمده هرگزپشیمان نیستیم

درد داریم و به درد خویش می بالیم ما

درد دین داریم ، پس محتاج درمان نیستیم

ما بیابان در بیابان راه را طی کرده ایم

بیمناک از سرگردانی های توفان نیستیم

گرد و خاک فتنه برخیزد اگر ، ما را چه باک

بی نصیب از همت باران و یاران نیستیم

جمع ما جمع است ، ما جمعیت آیینه ایم

شکر حق در کثرت دوران پریشان نیستیم

روز اول با امام عشق عهدی بسته ایم

اهل کوتاه آمدن از عهد و پیمان نیستیم

گفتمان انقلاب آیینه افکار ماست

تا ابد جز در خط پیر خراسان نیستیم

(شعر از محمد مهدی شفیعی)






      

صدوق با سند خویش از عبدالله بن منصور روایت کرده که گوید  :

از امام صادق علیه السلام پرسیدم: درباره ی شهادت پسر رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم برایم بگو. فرمود: پدرم از پدرش روایت کرده که چون مرگ معاویه فرا رسید، پسرش یزید ملعون را فراخواند و پیش روی خود نشاند و گفت: پسرم ! من همه ی گردنکشان را برای تو خوار کردم و همه ی شهرها را برای حکومت تو آماده ساختم و حکومت و آنچه را در آن است، طعمه ای برایت قرار دادم، ولی از سه نفر بر تو بیم دارم که به مخالفت با تو بکوشند. آنان عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر و حسین بن علی اند. اما عبدالله بن عمر، او با توست. با او باش و رهایش نکن. اما عبدالله بن زبیر، اگر بر او دست یافتی قطعه قطعه اش کن که او بر تو هجوم خواهد آورد، آن گونه که شیر به روی شکارش می افتد و با تو از در نیرنگ وارد می شود، آن گونه که روباه سگ را فریب می دهد. اما حسین، می دانی که چه بهره ای از پیامبر دارد و پاره ای از گوشت و خون رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم است و می دانی که عراقیان سرانجام او را به سوی خود فراخواهند خواند و سپس یاری نمی کنند و تباهش می سازند. اگر بر او دست یافتی، حق و جایگاهش را نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم بشناس و به کارهایش او را مؤاخذه نکن. علاوه براین ما با او خویشاوندی هم داریم. مبادا که با او بدی کنی و از تو رفتار ناشایستی ببیند. [1] .ابن اعثم افزوده است:و اما حسین بن علی، اوه! اوه! ای یزید! درباره ی او چه بگویمت؟ مبادا متعرض تو شود. برای او ریسمانی بلند بکش و بگذار هر جای زمین که می خواهد بچرخد و آزارش مده، ولی تهدیدش کن. مبادا با او درافتی و شمشیر و نیزه به میان آید! به او عطا کن، احترامش کن. اگر یکی از خاندانش تهیدست شد، آنان را وسعت بده و راضی شان ساز که آنان خاندانی اند که جز رضا، راضی شان نمی سازد و جز جایگاه والا در خورشان نیست. پسرم! مبادا با دستی آلوده به خونش خدا را ملاقات کنی و از هلاک شدگان باشی. همانا ابن عباس به من گفته است که: خدمت رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم بودم و او در آستانه ی وفات بود. حسین بن علی را به سینه چسباند، در حالی که می گفت: این از پاکان نسل من و فروغهای خاندان و بهترینهای نسل من است. خجسته مباد آنکه پس از من حرمت او را نگه ندارد. ابن عباس گوید: سپس پیامبر خدا از هوش رفت و پس از ساعتی دوباره به هوش آمد و فرمود: ای حسین! روز قیامت در پیشگاه خداوند، با قاتل تو مخامصه خواهم داشت. خوشم که خداوند، مرا طرف و خصیم قاتل تو در روز قیامت قرار داده است!

پسرم! این حدیث ابن عباس بود. من هم حدیثی از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم برایت بگویم فرمود: روزی جبرئیل نزد من آمد و خبر داد که ای محمد! امت تو فرزندت حسین را می کشند و قاتل او ملعون این امت است. پسرم! پیامبر خدا قاتل حسین را بارها لعنت کرد. خوب بنگر و مواظب باش که اذیتی به او نرسانی. پسرم! به خدا قسم حق او بزرگ است و دیدی که من در زندگی ام چگونه او را تحمل می کردم و گردن خود را برایش کج می کردم، در حالی که او با من سخن تند می گفت و دلم را می آزرد و جوابش نمی دادم و چاره ای هم نداشتم، چرا که او امروز، بازمانده ی زمینیان است و هر که را بیم دهند، راه عذر بر او بسته است. [2] .

[1] امالی، ص 129? 
[
2] الفتوح، ج 4، ص 356? 






      
نبش قبر حر

ماجرای تکان دهنده نبش قبر”حر”توسط شاه اسماعیل صفوی حتما بخوانید !!!! مرحوم محمد شریف رازی در کتاب کرامات صالحین ماجرای نبش قبر حر توسط شاه اسماعیل را توضیح داده که در نوع خود جالب است . در این مطلب آمده است :هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر شهدای کربلا علیهم السلام را زیارت نمود. اما به زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت. پرسیدند: « چرا؟» استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین علیه السلام دور نمی ماند. توضیح دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین علیه السلام بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به خاک سپردند.» شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. » پس از این تصمیم به همراه گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد. هنگامی که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین علیه السلام بر فرق او بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد. شاه اسماعیل گفت: « این دستمال از امام حسین علیه السلام است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و مایه شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف ساختن آن بی حاصل ماند. به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند